میرزا قلمدون

نشسته بودیم که خبر آمد استاد سروش دوافروش به جنب و جوش آمده و پس از سکولار شدن در خروش آمده که راه صلاح و فلاح به همگان نشان دهد تا به خود بیایند و گوش به رهنمود استاد بسپارند و دنیا و آخرت زیر بغل زده راه مهاجرت بپیمایند.

نامه اش را طلب کردیم گفتند نامه نیست تومار است و در آن از هر میوه ای بار است و محتوی سجع بسیار است، خلاصه گویی استاد این اواخر بیکار است چون پیامش را ایمیلی کافیست ولی پرگویی اش را هیچ دارویی شافی نه.



بیت

قولت ز وسع جهالت جهان گرفت

گاهی از اتفاق جهان می توان گرفت



حضرت استادی که تا دیروز علما را زائد می شمرد و شب و روز قبایحشان برمی شمرد با این طایفه از سر مهر سخن گفته و هزار عیبشان به آب اغماض شسته، به عنایت مفتخرشان ساخته و در میان فرمانبران خویش غرفه ای برایشان پرداخته.

گفته است شما که تیرک چادر دینید و میخ حبل المتینید و شاقول دیوار ولایتید و متهٌ سوراخ فقاهت باید که اختیار خویش به دست من دهید تا از همه مشکلات برهید. دیگران را موعظه کردید و عمرتان به هدر شد، از من موعظه بشنوید تا آب رفته به جوی بازآورید.

حال که پیش خلق بی آبرویید و در برابر خالق سیاه رو، از ملک ایران بیرون شوید و هر چه این مدت اندوخته اید بر دوش برید، جزم غیرت کنید و عزم هجرت. در نجف کمین گزینید و از آنجا ارادهٌ نجات قم کنید که دورخیز کردن از سنت رسولان است و تأسی بدیشان نشانهٌ ایمان.

اگر در کربلا خاک و خل بسیار است و بمب و گلوله خروار است و آدمکش بیشمار، همه را به جان بخرید که هر یک اینها فیض شهادت است و شهادت میراث سیادت. دست از جان بشویید و اگر لازم شد امان از عسکریان آمریک بجویید که از کفار هر چه به دست آید غنیمت است و توشهٌ دنیا و سربلندی آخرت.

وقتی به آنجا رسیدید خود من هم که اجل روشنفکران دینی ام و اهم نظریه پردازان مذهبی، یقه ام باز است و زبانم دراز، از همین ینگه دنیا که بدان مهاجرت کرده ام با انصارم که اسلامشان فکلی است و لپشان تپلی هوایتان را خواهیم داشت تا با هم از دو طرف حمله ببریم و فتح الفتوح کنیم، فسخ عزیمت نکنیم تا لشکر دشمن را هزیمت نکنیم.



بیت

بیا برویم از آن ولایت من و تو

تو سوی نجف برو و من به شیکاگو



نامه را که به پایان بردیم بر استادی استاد هزار آفرین گفتیم و شکر فراوان به جا آوردیم که خداوند چنین علمایی را به ما ارزانی داشته که هر قطره از حکمتشان دریای رحمت است و هر جرقهٌ سخنشان آتش غیرت.



بیت

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

باز اگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر