ما ایرانیها به نسبت مردم اروپا و دنیای غرب به طور کلی بسیار خوشبخت تر هستیم. آنها خیلی بیش از ما و در زمان طولانی بیشتری در رنج و عذاب بودند تا به جدایی حکومت از مذهب رسیدند. بهترین خدمت خمینی به جامعه ایران این بود که یک گره ۱۴۰۰ ساله را باز کرد و اکنون میتوان گفت این جماعت هیچ راه حلی برای ایران مدرن و امروزی ندارد. جای علما در ایران فردا در همان حجرههای تنگ و تاریکی خواهد بود که در طول ۱۴۰۰ به زیست انگلی خود ادامه دادند. همین.
ادامه مطلب...
به آقای اسحاق آل حبیب، سفیر جمهوری اسلامی در نیو یورک...
آقای آل حبیب، مطمئن هستم من را بخوبی میشناسید. من درویش رنجبر همکلاسی شما در دانشکده روابط بین الملل وزارت امور خارجه هستم. همانطور که اطلاع دارید اولین ماموریت من در سال ۱۹۹۰ در ژنو بود. هنگامیکه متوجه شدم این رژیم در پوشش دیپلماتیک فعالین سیاسی خارج از کشور را ترور میکند از این رژیم بریدم. به محض بازگشت به تهران استعفا دادم. هزینه این استعفا را با بازداشت وزارت اطلاعات و ۱۳ سال آوارگی در خارج و حتا ماشین شستن برای خرج روزمره پرداختم. با همه این مصیبتها ایمان دارم که نزد وجدان خودم شرمسار نیستم. با توجه به شناختی که از شما دارم، شما میتوانید در حال حاضر که پاسپورت سیاسی در دست دارید و با رتبه سفارت(سفیری) در نیو یورک مستقر هستید به جنبش سبز مدنی ایران به پیوندید و نام خودتان را به عنوان اولین سفیری که به ملت پیوست در تاریخ ثبت کنید. به خدای ایران سوگند اگر شما چنین تصمیمی بگیرید بسیاری از ایرانیان آزادیخواه از شما حمایت خواهند کرد. نگران این نباش که رژیم خانه شما را در تهران مصادره میکند. این رژیم رفتنی هست ولی این ملت ماندنی. سفیر احمدی نژاد و خامنهای بودن چه افتخاری دارد؟ بیایید سفیر ۷۰ میلیون ایرانی باشید. حالا خود دانی!
ادامه مطلب...
پایان تاریخ پیشتازی علما شیعه در ایران
در پی سقوط اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، فوکو یاما با نگارش کتاب جنجالی "پایان تاریخ"، لیبرال دمکراسی را به عنوان تکامل یافته ترین شکل حکومتی که بشر از آغاز تاریخ تاکنون بخود دیده است معرفی کرد.اکنون نیز که در فراسوی تحولات زنده و پویای فعلی، مرگ رژیم اسلامی در افقهای نه چندان دوردست پدیدار گشته به جرات میتوان گفت زمان آن فرا رسیده است تا کتاب "پایان تاریخ پیشگامی علما شیعه در ایران " به نگارش در آید.
همگان میدانیم که نهاد روحانیت شیعه به شکل و ترکیب فعلی از زمان صفویه در تمامی تار و پود حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ایران ریشه دوانده است. بر شمردن یکایک صدماتی که تنیده شدن این نهاد بر پیکر جامعه ایران به بار آورده میتواند موضوع تحقیقی گسترده باشد که در این مجال تنگ حتا اشاره به سر خطهای آن نیز آسان نیست. نگاهی گذرا به تحریرات شاخصترین مرجع شیعه ( علامه مجلسی) در قالب "بحار و الانوار" و یا "حلیت المتقین" چیزی بیش از هذیانهای بر آمده از دهان شخصی تب زده دستگیر انسان نمیشود.
از نقش مخرب "علما" شیعه در دوران صفوی که بگذریم، باید گفت تحمیل قرارداد ترکمانچای علی رغم کوششهای خردمندانه قائم مقام فراهانی جهت جلوگیری از چنین خسران بزرگی به تمامی بر شانه مسئولیت علمای شیعه قرار دارد. آنها بودند که فتح علی شاه قاجار را به جنگی نابرابر با روسیه فرستادند و موجب از دست رفتن بخشهای دیگری از خاک ایران شدند. آخوندهای حاکم بر ایران امروز، با وقاحت تمام واقعه رژی(تحریم تنباکو توسط آیت اله شیرازی به منظور لغو قرارداد ناصر الدین شاه با انگلیس) را به عنوان سند ضدیت علما با استعمار به نو باوگان ما میاموزند ولی از حقیقت تلخ قرارداد ترکمانچای که تمامیت ارزی ایران را خدشه دار نمود سخنی به میان نمیآورند. تاریخ را به رای خود تفسیر میکنند.
از عهد ناصری که موضوع تجدد محور گفتمان "علل عقب ماندگی جامعه ایران" قرار گرفت همواره روحانیت سنتی به عنوان عامل بازدارنده و یا ترمزی در مقابل تجدد عمل کرده است. تاریخ هیچگاه ستمی را که از جانب علما شیعه بر زنده یاد رشدیه(بنیانگذار مدارس نوین در ایران) وارد شد فراموش نمیکند. هر زمان که جامعه فلک زده، تراخمی و عقب مانده ایران تلاش کرد برای رهایی از گنداب عقب ماندگی گامی به جلو نهد سر و کله علما شیعه با فریاد و اسلاما پیدا شد. حکایت شیخ فضل اله نوری در این خصوص شهره خاص و عام هست.
متاسفانه به دلیل نفوذ این طبقه بر روح و روان جامعه ایران، دست کم در طول یک سد سال گذشته هم حاکمان و هم روشنفکران تا توانستند به آنها امتیاز(باج)دادند به حدیکه امروز خامنهای مالک هست و نیست ایران شده است. رضا خان میر پنج برای تصاحب تاج شاهی در مراسم عاشورا کاهگل به سر مالید تا دل علما را بدست آورد.ای کاش رضا شاه میتوانست بجای ثبت و ضبط زمینهای شمال به تاسی از آتا تورک به طور اصولی حساب علما را از حکومت برای همیشه جدا میکرد.حتا بزرگمردی بنام مصدق نیز در مقطع کوتاهی با آخوند کاشانی همراهی داشت. خوشبختانه مصدق بزرگتر از آن بود که دنیای مدرن را با شال سبز و سیاه اخوندی اشتباه بگیرد.
در طول دوران دیکتاتوری محمد رضا شاه، هم دیکتاتور و هم روشنفکران چنان به علما امتیاز دادند که در نهایت بلای خمینی بر ما نازل شد. "اعلاحضرت" وزیر در بارش(علم) را به دیدار آنها میفرستاد. نخست وزیر شاه(هویدا) از بودجه محرمانه به آنها حق و حساب میپرداخت. خمینی به عنوان طلبه خرده پا هنگامیکه با حق شرکت زنان در انتخابات مخالفت کرد(مخالفت با کا پیتو لاسیون و آن سخنرانی کذا در خرداد ۱۳۴۲ بهره برداری از احساسات ملی برای اهدافی واپسگرایانه بود) تنها زمانی توانست از گیوتین محمدرضا شاه جان سالم بدر ببرد که جمعی از "علما" درجه اجتهاد او را امضا کردند.
حکایت روشنفکرانمان هم حکایت بس غمباری است. هرچند امثال صادق هدایت زیرکتر از آن بودند که به آخوند جماعت باج بدهند ولی امان از "روشنفکرانی" نظیر جلال ال احمد("غربزدگی" و "خسی در میقات" وزنه ال احمد را در جامعه امروز نشان میدهد. تاریک فکری که خود را روشنفکر جا زده بود). در پسامد ال احمد موجود ارتجاعی دیگری به نام شریعتی با "اسلام علوی" ظاهر شد. شریعتی کوره راه تاریکی را به عنوان راه نجات پیش پای جوانان گذاشت. جالب است که او با وقاحت اعلام کرد" امضای هیچ اخوندی را پای قراردادهای استعماری نمیبینید". در هیاهو ی آن سخنرانیهای آتشین کسی از او نپرسید آقای "دکتر" لطفا قدری در مورد نقش علما در جنگ دوم ایران روس و تحمیل قرارداد ترکمانچای توضیح بفرمایید.
اکنون با چنین پیشینه غمبار و ننگینی آیا فرصت آن فرا نرسیده که در فراسوی مرگ رژیم ولایت فقیه فصل پیشتازی علما در جامعه ایران برای همیشه بسته شود؟
درویش رنجبر darvishranjbar@gmail.com
بهارستان در خون
امروز دختر جوانی از قلب تهران با ضجههای حزن آلود خود فریاد به خون نشستن بهارستان را به گوش جهانیان رساند. اکنون تخت و بارگاه خامنهای(بیت رهبری) بر دریائی از خون جوانان ایران شناور است. سر انجام لحظه تلخ رویارو یی نهایی فرا رسید. لحظه تلخ سرنوشت سازی که رژیم اسلامی ناچار شده وحشی گری خود را به تمامی در انظار جهانیان به نمایش بگذارد. سر تا سر ایران از خون جوانان گلگون شده است. کجاست زنده یاد سعیدی سیر جانی تا "ضحاک ماردوش" را برایمان باز خوانی کند؟
اگر آیت اله منتظری به خمینی گفت اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرد اکنون باید به خامنهای گفت شعبان بی مخهای شما روی شعبان بی مخهای شاه را سفید کرد. اوباش بسیجی و قداره بندهای خامنهای از کودک ده ساله تا نوجوان پانزده ساله، از زن و مرد جوان تا پیر زن و پیر مرد را از دم تیغ میگذرانند. راستی چگونه خامنهای جرات کرد قداره را از رو ببندد و تمام قد در مقابل میلیونها ایرانی بی دفاع و بپا خواسته به ایستد و هم چنان خون بریزد؟
بنظر من پاسخ این سال در دو نکته اساسی نهفته است. نخست آنکه مشاورین این آیت اله خون ریز به او یادآوری کردند که رژیم شاه با دادن امتیازات پی در پی به مخالفان خود سقوط کرد. بنا بر این کوچکترین امتیاز دهی به مخالفان سبب فرو پاشی تدریجی رژیم خواهد شد. با اتخاذ این خط مشی، رژیم ممکن هست بتواند از طریق سرکوب شدید چند صباحی به عمر ننگین خود بیافزاید ولی به گواه تاریخ رژیمی که چنین آشکارا به ریختن خون شهروندان خودش میپردازد با چه مقبولیتی میتواند حکومت کند؟ سقوط چنین رژیمی حتمی هست.
دومین دلیلی که خامنهای جرات کرده و این چنین بی محابا خون میریزد در مرغدلی شخصی به نام خاتمی نهفته است. در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ که خیزش مدنی تنها به بدنه دانشجو ایی و یکی دو خیابان در تهران محدود بود همین آیت اله خون ریز چنان وحشت زده شد که گفت "اگر عکس من را هم پاره کردند کاری نداشته باشید". اگر خاتمی در ۱۸ تیر خیانت نمیکرد میتوانست دست کم امتیاز دندانگیری به نفع جنبش مدنی کسب کند و از طرف دیگری امروز خامنه ای جرات نمییافت این چنین بی باکانه خیابانهای ایران را از خون جوانان گلگون کند.
اصلاح طلبان(بخوانید فرصت طلبان) دوران خاتمی از رای مردم فقط و فقط در راه رسیدن به جاه و مقام بهره بردند و امروز خودشان هم در آتش خیانتی که به ملت کردند میسوزند. نظریه پرداز آنها (حجاریان)به درستی تز "فشار از پایین و چانه زنی از بالا" را مطرح کرد ولی آنچه در طول هشت سال ریاست جمهوری خاتمی شاهد بودیم فقط چانه زنی از بالا بود، آنهم نه چانه زنی برای مطالبات مدنی و حقوق مردم بلکه چانه زنی(گدایی) برای تصاحب چند کرسی مجلس فرمایشی.تاریخ نقش غیر مستقیم خاتمی را در خون هایی که اکنون ریخته میشود فراموش نخواهد کرد.
درویش رنجبر
گل به دروازه خودی
به نظر میرسد این بار شاکله استبداد با محاسبات غلط به دروازه خودی گل زد. چنانچه میر حسین موسوی و مهدی کروبی به مسئولیت تاریخی که بر دوش دارند عمل کنند نه تنها گذشته تاریک خود را نزد وجدان ملی جبران خواهند کرد بلکه نام بسیار نیکی در تاریخ بجا خواهند گذاشت . خا تمی به مسئولیت تاریخی خود عمل نکرد و در یک لحظه حساس(۱۸ تیر ۱۳۷۸) مردم را در مقابل شاکله استبداد تنها گذاشت. خیانت واژه مورد علاقه من نیست ولی ناگزیرم ذکر کنم که خا تمی به رای مردم خیانت کرد.
اکنون جهشی به مراتب بسیار بزرگ تر از ۱۸ تیر در حال شکل گیری هست. توده مردم به میدانی سرنوشت ساز وارد شده اند. این میدان، مبارزه مسالمت آمیز برای رسیدن به حقوق شهروندی و در یک روند تدریجی برای استقرار دمکراسی میباشد. در حقیقت خیزش مردم در دوم خرداد ۱۳۷۶ با افت و خیزهای فراوانی که در طول ۱۲ سال گذشته طی کرده همچون فولادی آبدیده مسیر سنگلاخ و دشوار خود را در راه رسیدن به آزادی و دمکراسی ادامه میدهد.
آنچه مسلم هست شاکله استبداد به هیچ وجه حاضر نیست دوم خرداد دیگری را تحمل کند. اکنون ما در شرایطی هستیم که مردم نمیخواهند ولی رژیم میخواهد خود را با زور تحمیل کند. توده مردم عاصی و خشمگین بدون سازماندهی در مقابل اقلیت سازمان یافته و مسلح به تمامی امکانات مالی و سرکوب قدرتی محسوب نمیشوند. پرسش اساسی در این لحظه حساس این هست. آیا موسوی و کروبی حاضر هستند نقش تاریخی خود را ایفا کند؟
اکنون جهشی به مراتب بسیار بزرگ تر از ۱۸ تیر در حال شکل گیری هست. توده مردم به میدانی سرنوشت ساز وارد شده اند. این میدان، مبارزه مسالمت آمیز برای رسیدن به حقوق شهروندی و در یک روند تدریجی برای استقرار دمکراسی میباشد. در حقیقت خیزش مردم در دوم خرداد ۱۳۷۶ با افت و خیزهای فراوانی که در طول ۱۲ سال گذشته طی کرده همچون فولادی آبدیده مسیر سنگلاخ و دشوار خود را در راه رسیدن به آزادی و دمکراسی ادامه میدهد.
آنچه مسلم هست شاکله استبداد به هیچ وجه حاضر نیست دوم خرداد دیگری را تحمل کند. اکنون ما در شرایطی هستیم که مردم نمیخواهند ولی رژیم میخواهد خود را با زور تحمیل کند. توده مردم عاصی و خشمگین بدون سازماندهی در مقابل اقلیت سازمان یافته و مسلح به تمامی امکانات مالی و سرکوب قدرتی محسوب نمیشوند. پرسش اساسی در این لحظه حساس این هست. آیا موسوی و کروبی حاضر هستند نقش تاریخی خود را ایفا کند؟
آیا موسوی و کروبی حاضر هستند همانند ستار خان و باقر خان "مشروطه" را از گزند استبداد محمد علی شاهی به سر منزل مقصود برسانند؟ ایران منتظر گشایش هست.
در طول یک سد سال گذشته فقط پنج چند فرصت استثنایی(۱۹۰۷، ۱۹۴۵، ۱۹۵۵، ۱۹۷۸ و ۱۹۹۷) در اختیار ملت ایران بوده است. امروز یکی از آن فرصتها است. باقر خان و ستار خان را تنها نگذاریم. امروز باید از" انقلاب" به "آزادی" قدم بر داریم.
وقاحت اخوندی
در نوشته پیشین گفتم خامنهای احمدی نژاد را مطلوبترین "ریس جمهور" می داند چون هیچ کسی مانند احمدی نژاد حاضر نیست از سر بندگی بر دست رهبر بوسه بزند. اکنون رژیم ولایت فقیه انتخاب خود را کرده است.
بر کسانی که به شرکت گسترده مردم تاکید داشتند حرجی نیست. آنها فکر میکردند میتوان یک رژیم خود سر و سرکوبگر را در یک فرایند فرسایشی از عرش به فرش کشید. نتیجه "انتخابات" همه را به شگفتی وا داشت. جای تعجبی نیست. مگر از یک گروه مافیا که تمامی قدرت و ثروت را در انحصار خود دارد جز این میتوان انتظار داشت؟
روبه پیر(رفسنجانی) زوزه کشید و به "رهبر" نامه نوشت. کروبی وزیر زن(جمیله کدیور) تعین کرد. موسوی از تشکیل معاونت حقوق بشر خبر داد. در هیا هوی این شور و غوغا و حضور جوانانی که به تمنای یک ذره آزادی تا ۴ صبح در خیابانها با شال سبز پای کوبی کردند همگی از یک نکته غافل شدند.
لحظه مرگ یک رژیم دیکتاتوری زمانی هست که بخواهد"حتا"اندکی تن به تغیرات (اصلاحات) بدهد. اصلاحات یا تغیرات تدریجی در یک رژیم دیکتاتوری یعنی مرگ آن رژیم.
اگر شما به جای خامنهای بودید کدام یک را انتخاب میکردید؟ مرگ یا تغییر تدریجی؟
زوزه های روباه پیر(به بهانه نامه رفسنجانی به خامنه ای)
هنگامیکه رفسنجانی پس از مرگ خمینی با صحنه پردازی, عمامه (تاج) ولایت را بر سر خامنهای نهاد و به فاصله کوتاهی با پوشیدن ردای ریئس جمهور در راس قوه مجر یه قرار گرفت همه اسباب یکه تازی برای او فراهم بود.۱- خمینی به عنوان شاهین ترازوی موازنه قوا میان جناحهای حکومت در بستر خاک آرمیده بود،۲- با تغییر قانون اساسی و حذف پست نخست وزیری به نقش تشریفاتی ریئس جمهور که به مدت هشت سال بر عهده خامنه ای نهاده شده بود پایان داده شد،۳- ردای ولایت که بقول مهندس بازرگان تنها بر قامت خمینی دوخته شده بود بر تن خامنه ای که یک شبه از حجت الا سلامی به آیت الهی ارتقا داده شد، زار میزد. همه این عوامل به رفسنجانی چنان فرصتی داد که به راستی میتوان او را قدرتمندترین مرد صحنه سیاست ایران در طول هشت سال ریاست جمهوری تلقی کرد.
هرچند رفسنجانی سعی کرد با جعل عنوان "سردار سازندگی" جایگاهی معادل امیر کبیر در تاریخ ایران برای خود جستجو کند ولی هشت سال ریاست او بر قوه مجر یه به گواهی تاریخ بجز فساد و سرکوب دستا وردی نداشته است. ماشین سرکوب با هدایت علی فلاحیان و سعید امامی چنان بی پروا به "کشتار درمانی" دگر اندیشان، نویسندگان و فعالین حقوق بشر در داخل و خارج از کشور پرداخت که تنها رسوایی دادگاه میکونوس توانست تا حدودی چرخ دندههای این ماشین را کند نماید. فساد مالی و اداری چنان گسترده شد که داشتن اسکلههای خصوصی عوامل رژیم از جمله آقا زادهها برای ورود قاچاق کالا تحت عنوان "فعالیت اقتصادی" اظهر من الشمس شده بود. سکوت قبرستانی هشت سال دولت رفسنجانی که تنها زیر سایه سنگین سرکوب میسر شده , جامعه را به نقطه انفجاری نزیک کرده بود که فقط "جنبش اصلاحات" توانست رژیم را از لبه پرتگاه نجات دهد.
رفسنجانی بسیار کوشید حتا از طریق تغییر قانون اساسی دوران یکه تازی خود را همیشگی کند، ولی با همه "زرنگی" به دلیل بینش تنگ اخوندی نتوانست پویایی جامعه ایران را درک کند. نتوانست این موضوع را درک کند که بقول دکتر داریوش همایون در یک سد سال گذشته هیچ ملتی به اندازه ایرانیها برای رسیدن به آزادی و ترقی این همه خود را به آب و آتش نزده است. رفسنجانی بر حسب زرنگی همیشگیش ابتدا خود را با جنبش اصلاحی همراه نشان داد و منافقانه سعی کرد این امر را کتمان کند که دوم خرداد بر آیند هشت سال حکومت سیاه او و رژیم ننگین اسلامی در کل بوده است. البته مردم با رای که در انتخابات مجلس ششم به او دادند سیلی محکمی بر صورت او نواختند. ولی مگر پر رویی خاص اخوندی اجازه داد سوزش این سیلی را حس کند؟
در طول دوازده سال گذشته توازن واقعی قدرت(علی رغم "انتخاب" او به ریاست خبرگان) در سیستم پیچیده حکومت اسلامی گام به گام به ضرر رفسنجانی به هم خورده است. خامنه ای که قرار بود نقش بسیار ناموزون خمینی را بازی کند بتدریج و در یک فرایند بیست ساله اهرمهای قدرت بیشتری را در اختیار گرفت. بنا بر قول معروف که قدرت مطلق فساد مطلق میآورد خامنهای حاضر نیست کس دیگری را در عرش کبریأی خویش انباز نماید. برای خامنهای شخصی مانند احمدی نژاد که از سر بندگی بر دست رهبر بوسه میزند به مراتب ریئس جمهور مطلوبتری میباشد.
"سردار سازندگی" اکنون که در هنگامه هیا هوی نمایش انتخابات هر چه بیشتر آبرو باخته می شود همچون روبه پیر زوزه میکشد: "یادت میاد ما سه یاور خمینی بودیم؟ یادت میاد با هم پدر بنی صدر را در آوردیم؟ یادت میاد...؟"
در یک نظام دمکراتیک ریئس به شمول مشرو عیت مردمی میتواند از مجموعه زیر دست خود خواهان پاسخ باشد. آیا رفسنجانی به عنوان ریئس مجلس خبرگان که قرار هست بر عملکرد رهبری نظارت داشته باشد این جرات را دارد تا اگر خامنه ای نامه او را به دلیل "مصلحت نظام" بی پاسخ گذاشت درخواست تشکیل جلسه ویژه خبرگان را بدهد؟ گمان نمیکنم.
هرچند رفسنجانی سعی کرد با جعل عنوان "سردار سازندگی" جایگاهی معادل امیر کبیر در تاریخ ایران برای خود جستجو کند ولی هشت سال ریاست او بر قوه مجر یه به گواهی تاریخ بجز فساد و سرکوب دستا وردی نداشته است. ماشین سرکوب با هدایت علی فلاحیان و سعید امامی چنان بی پروا به "کشتار درمانی" دگر اندیشان، نویسندگان و فعالین حقوق بشر در داخل و خارج از کشور پرداخت که تنها رسوایی دادگاه میکونوس توانست تا حدودی چرخ دندههای این ماشین را کند نماید. فساد مالی و اداری چنان گسترده شد که داشتن اسکلههای خصوصی عوامل رژیم از جمله آقا زادهها برای ورود قاچاق کالا تحت عنوان "فعالیت اقتصادی" اظهر من الشمس شده بود. سکوت قبرستانی هشت سال دولت رفسنجانی که تنها زیر سایه سنگین سرکوب میسر شده , جامعه را به نقطه انفجاری نزیک کرده بود که فقط "جنبش اصلاحات" توانست رژیم را از لبه پرتگاه نجات دهد.
رفسنجانی بسیار کوشید حتا از طریق تغییر قانون اساسی دوران یکه تازی خود را همیشگی کند، ولی با همه "زرنگی" به دلیل بینش تنگ اخوندی نتوانست پویایی جامعه ایران را درک کند. نتوانست این موضوع را درک کند که بقول دکتر داریوش همایون در یک سد سال گذشته هیچ ملتی به اندازه ایرانیها برای رسیدن به آزادی و ترقی این همه خود را به آب و آتش نزده است. رفسنجانی بر حسب زرنگی همیشگیش ابتدا خود را با جنبش اصلاحی همراه نشان داد و منافقانه سعی کرد این امر را کتمان کند که دوم خرداد بر آیند هشت سال حکومت سیاه او و رژیم ننگین اسلامی در کل بوده است. البته مردم با رای که در انتخابات مجلس ششم به او دادند سیلی محکمی بر صورت او نواختند. ولی مگر پر رویی خاص اخوندی اجازه داد سوزش این سیلی را حس کند؟
در طول دوازده سال گذشته توازن واقعی قدرت(علی رغم "انتخاب" او به ریاست خبرگان) در سیستم پیچیده حکومت اسلامی گام به گام به ضرر رفسنجانی به هم خورده است. خامنه ای که قرار بود نقش بسیار ناموزون خمینی را بازی کند بتدریج و در یک فرایند بیست ساله اهرمهای قدرت بیشتری را در اختیار گرفت. بنا بر قول معروف که قدرت مطلق فساد مطلق میآورد خامنهای حاضر نیست کس دیگری را در عرش کبریأی خویش انباز نماید. برای خامنهای شخصی مانند احمدی نژاد که از سر بندگی بر دست رهبر بوسه میزند به مراتب ریئس جمهور مطلوبتری میباشد.
"سردار سازندگی" اکنون که در هنگامه هیا هوی نمایش انتخابات هر چه بیشتر آبرو باخته می شود همچون روبه پیر زوزه میکشد: "یادت میاد ما سه یاور خمینی بودیم؟ یادت میاد با هم پدر بنی صدر را در آوردیم؟ یادت میاد...؟"
در یک نظام دمکراتیک ریئس به شمول مشرو عیت مردمی میتواند از مجموعه زیر دست خود خواهان پاسخ باشد. آیا رفسنجانی به عنوان ریئس مجلس خبرگان که قرار هست بر عملکرد رهبری نظارت داشته باشد این جرات را دارد تا اگر خامنه ای نامه او را به دلیل "مصلحت نظام" بی پاسخ گذاشت درخواست تشکیل جلسه ویژه خبرگان را بدهد؟ گمان نمیکنم.
بیرون زدن دملهای چرکین بعد از ۳۰ سال
سر انجام پس از ۳۰ سال حکومت یک گروه ۲۰۰-۳۰۰ نفره بر پهنای ایران زمین در پوشش دینکاری، تظاهر به ساده زیستی، حمایت از محرومان، و سرکوب شدید تحت عنوان حفظ ارزشهای "الهی"، کارزار "انتخاباتی" که چیزی بیش از جنگ گرگها نبوده نیشتری بر دمل چرکینی محسوب میشود که در طول سالها حکومت فقها بر پیکر نحیف ایران فرو رفته است.
۳۰ سال پرده پوشی، ۳۰ سال تظاهر و نفاق، ۳۰ سال مردم فریبی، ۳۰ سال چپاول هست و نیست ایران زمین، ۳۰ سال خودکامگی، ۳۰ سال فقر و نکبت، ۳۰ سال خفت ملی، ۳۰ سال سنگسار ، ۳۰ سال تحقیر ملی در سطح جهانی میراث مردی به نام خمینی هست.
هر چند سایه ننگین این مرد هنوز بر صحنه سیاست و مناسبات بازی قدرت میان جناح های حاکم سنگینی میکند ولی در کارزار "انتخاباتی" کنونی با توجه به نیشتری که بر دمل چرکین ۳۰ سال حکومت فقها وارد آمد، به ضرس قاطع میتوان گفت جامعه ایران در فردای برگزاری نمایش انتخاباتی رژیم ولایت فقیه جامعهای دیگر شده است.
چرک و خون ناشی از این دمل چرکین بر پیکر جامعه روان شده است. دیگر بحث این نیست که احمدی نژاد از فرط ساده زیستی ناهار خود را به دفتر ریاست جمهوری میآورد تا مبادا از "بیت المال" ناهاری صرف کرده باشد، دیگر بحث این نیست که موسوی از الودگی مالی پاک و منزه بوده و مدرک دکترای خانم او مثل دکترای کردان جعلی نبوده، دیگر بحث این نیست که کروبی از شهرام جزایری چقدر پول گرفته، دیگر بحث این نیست که محسن رضایی در کجای این جدول فساد و سرکوب قرار گرفته، بحث اصلی این خواهد بود که چگونه میتوان این دمل چرکین را از پیکر جامعه پاک کرد. آن روز نزدیک هست.
۳۰ سال پرده پوشی، ۳۰ سال تظاهر و نفاق، ۳۰ سال مردم فریبی، ۳۰ سال چپاول هست و نیست ایران زمین، ۳۰ سال خودکامگی، ۳۰ سال فقر و نکبت، ۳۰ سال خفت ملی، ۳۰ سال سنگسار ، ۳۰ سال تحقیر ملی در سطح جهانی میراث مردی به نام خمینی هست.
هر چند سایه ننگین این مرد هنوز بر صحنه سیاست و مناسبات بازی قدرت میان جناح های حاکم سنگینی میکند ولی در کارزار "انتخاباتی" کنونی با توجه به نیشتری که بر دمل چرکین ۳۰ سال حکومت فقها وارد آمد، به ضرس قاطع میتوان گفت جامعه ایران در فردای برگزاری نمایش انتخاباتی رژیم ولایت فقیه جامعهای دیگر شده است.
چرک و خون ناشی از این دمل چرکین بر پیکر جامعه روان شده است. دیگر بحث این نیست که احمدی نژاد از فرط ساده زیستی ناهار خود را به دفتر ریاست جمهوری میآورد تا مبادا از "بیت المال" ناهاری صرف کرده باشد، دیگر بحث این نیست که موسوی از الودگی مالی پاک و منزه بوده و مدرک دکترای خانم او مثل دکترای کردان جعلی نبوده، دیگر بحث این نیست که کروبی از شهرام جزایری چقدر پول گرفته، دیگر بحث این نیست که محسن رضایی در کجای این جدول فساد و سرکوب قرار گرفته، بحث اصلی این خواهد بود که چگونه میتوان این دمل چرکین را از پیکر جامعه پاک کرد. آن روز نزدیک هست.
علائم پیری یک نظام سترون(به بهانه مناظره میر حسین موسوی و احمدی نژاد)
رمز ماندگاری نظامهای دمکراتیک چیست؟ در نظامهای دمکراتیک که تفکیک قوا به معنی واقعی تدوین شده و مطبوعات آزاد به عنوان رکن چهارم دموکراسی ناظر بر عملکرد دولتمردان(و دولت زنان) بوده و هیچ مقام اجرایی مادام العمری وجود ندارد اصلاحات بطور منظم و متناوب به پویایی نظام منجر گشته و به دوام پر نشاط آنها مدد میرساند. بر عکس در رژیمهای خودکامه خصوصا ایدئولوژیک و مذهبی که بنیان آنها بر تناقض و سرکوب قرار گرفته به لحاظ ساختار غیر دمکراتیک هیچ گونه ساز و کاری که بتواند به پویایی و دوام نظام یاری رساند وجود ندارد. نبود چنین ساز و کاری اینگونه رژیمها را دچار سترون(ناا زایی) میکند.ویژه گی یک نظام سترون بر اساس قانون طبیعت، تولد، جوانی، پیری و مرگ میباشد. این روند چهار گانه حتا اگر یک صد سال هم طول بکشد سر انجامی جز نابودی کامل ندارد چون باز تولیدی موجود نیست.
مناظره میر حسین موسوی و احمدینژاد سر تا پا بازتاب رژیم سترونی بوده که به مرحله پیری زود رس رسیده است. در تاریخ سیاسی و اجتمایی جوامع مختلف ۳۰ سال عمر چندان طولانی محسوب نمیشود. رژیم سترون شوروی سابق به ۷۰ سالگی هم رسید ولی سر انجامی جز نابودی نداشت.
پرده دری هایی که در این مناظره شد و پنجه هایی که به صورتها کشیده شد نشان میدهد که رژیم دیگر چیز زیادی در چنته نداشته و کف گیر حسابی به ته دیگ خورده است. احمدی نژاد به طرز بی سابقهای قسمتی از مفاسد رژیم را به روی دایره ریخت. البته همگان میدانند که این امر نه از سر دلسوزی برای ملت بلکه بر سیاق همیشگی خودش برای جلب آرای مردم و در حقیقت مردم فریبی بوده و گرنه دولت احمدی نژاد هم کمتر از دولتهای پیشین فاسد نیست. ماجرای "دکتر کردان" و سردار میلیاردی(صادق محصولی) و همچنین گم شدن میلونها دلار در دولت احمدی نژاد را کسی از یاد نخواهد برد.
پرونده موسوی و "یاران " او به حد کافی سیاه هست . موسوی و یارانش کسانی هستند که باید قبل از مرگشان برای آنها فاتحه خواند. نام بردن از مفاسد خانواده رفسنجانی و دیگر پایوران رژیم نظیر ناطق نوری ، که به راستی از ستون های رژیم محسوب می شوند ، توسط احمدی نژاد آنهم در چنین برنامه ایی که میلیونها ایرانی آن را مشاهده کردند اگر چیزی بیش از پیری یک رژیم سترون تلقی نشود پس چه میتواند باشد؟ احمدی نژاد اکبر گنجی نیست که در لفافه "عالی جناب سرخپوش" را بنویسد و بعد هم به تاوان آن "افشاگری" تا هم آغوشی با مرگ پیش برود.
به بهانه دیدار با منوچهر محمدی در لس انجلس
چندی پیش جناب آقای منوچهر محمدی از اینجانب تلفنی دعوت کرد تا چنانچه در زمینه نقش سفارتخانه ها و نمایندگیها ی رژیم اسلامی در ترور فعالین سیاسی خارج از کشور اطلاعاتی دارم در برنامه تلویزیونی کانال یک با هموطنان گرامی در میان بگذارم. این دعوت سبب شد تا مسافت ۲۰۰ کیلومتری محل زندگیم را تا لوس انجلس با شوق اولین دیدار با منوچهر بی وقفه طی کنم.
درست به خاطر دارم که نخستین بار نام و صدای منوچهر را در زمستان ۱۳۷۷ از طریق رادیوی موج کوتاه هنگامیکه سالها تبعید ناشی از ظلم و جور دستگاه ولایت فقیه را در پاکستان سپری میکردم شنیدم. در همان مصاحبه منوچهر از لزوم جدایی دین از سیاست و مبارزه در راه برقراری یک حکومت دمکراتیک سخن به میان آورد. از آن به بعد اخبار فعالیتهای منوچهر در راه رسیدن به آزادیهای سیاسی را پیگیری میکردم.
۱۸ تیر ۱۳۷۸ اوج مقابله شاکله استبداد با دانشجویان آزادی خواه به رهبری منوچهر بود. شجاعت و شهامت او در به حرکت در آوردن جنبشی که پایههای رژیم ولایت فقیه را به لرزه در آورد و سبب شد که در اوج درماندگی ولی فقیه، وزارت اطلاعات تنها در مورد منوچهر محمدی شش اطلاعیه صادر کند تحسین و تقدیر میلیونها ایرانی آزادی خواه و به تنگ آماده از دست رژیم را به همراه داشته باشد.
داستان مرارتهایی که خانواده محمدی ها در راه مبارزه تحمل کردند و اوج غم انگیز آن قتل زنده یاد اکبر محمدی به دست دژخیمان ولی فقیه بود همگان شنیده اند. آگاهی از دشواریها و شهامتی که لازمه مبارزه با رژیمی مسلح به ایدئولوژی مذهبی در کنار فداکاری زنده یاد اکبر محمدی در راه آرمانهای آزادی خواهانه ملت ایران شوق دیدار منوچر را دو چندان کرد.
تقریبا سه روز و دو شب را با منوچهر گذراندم. من سرا پا گوش بودم و او هر آنچه از خاطرات خودش می گفت بسیار شنیدنی و آموزنده بود. بسیاری از خاطرات را تعریف کرد که بنا به ملاحظات فعلی و شرایط مبارزاتی کنونی در هیچ رسانه ایی مطرح نمیکند.
جدای از کم و کیف ملاقات و هم چنین شرکت در برنامه تلویزیونی کانال یک، نکته جانبی این دیدار که عمدتا به روحیات ما ایرانیها بر میگردد و اکنون دیگر سخنی کلیشه ایی شده است همانا ارج نهادن به اسطورههای ملی پس از مرگ آنها میباشد.
تا پیش از این دیدار من تصور میکردم منوچهر با پشتیبانی ایرانیهای آزادی خواه در خارج، از یک زندگی نسبی بر خوردار هست. هنگامی که دیدم این اسطوره ملی حتا یک خودرو معمولی ندارد و در سطح شهر با اتوبوس آمد و شد میکند و مهمتر آنکه به اتفاق دو خواهرش، نسرین و سیمین ، در یک آپارتمان محقر یک خوابه به سر میبرد و با دشواری میتوانست پذیرائ یک مهمان از شهر دیگری بشود، به همه چیزمان تاسف خوردم. آیا باید منتظر میماندیم تا منوچهر هم مثل اکبر در زندان ولی فقیه جان میداد تا پس از مرگش برایش اعلامیه صادر کنیم!
درست به خاطر دارم که نخستین بار نام و صدای منوچهر را در زمستان ۱۳۷۷ از طریق رادیوی موج کوتاه هنگامیکه سالها تبعید ناشی از ظلم و جور دستگاه ولایت فقیه را در پاکستان سپری میکردم شنیدم. در همان مصاحبه منوچهر از لزوم جدایی دین از سیاست و مبارزه در راه برقراری یک حکومت دمکراتیک سخن به میان آورد. از آن به بعد اخبار فعالیتهای منوچهر در راه رسیدن به آزادیهای سیاسی را پیگیری میکردم.
۱۸ تیر ۱۳۷۸ اوج مقابله شاکله استبداد با دانشجویان آزادی خواه به رهبری منوچهر بود. شجاعت و شهامت او در به حرکت در آوردن جنبشی که پایههای رژیم ولایت فقیه را به لرزه در آورد و سبب شد که در اوج درماندگی ولی فقیه، وزارت اطلاعات تنها در مورد منوچهر محمدی شش اطلاعیه صادر کند تحسین و تقدیر میلیونها ایرانی آزادی خواه و به تنگ آماده از دست رژیم را به همراه داشته باشد.
داستان مرارتهایی که خانواده محمدی ها در راه مبارزه تحمل کردند و اوج غم انگیز آن قتل زنده یاد اکبر محمدی به دست دژخیمان ولی فقیه بود همگان شنیده اند. آگاهی از دشواریها و شهامتی که لازمه مبارزه با رژیمی مسلح به ایدئولوژی مذهبی در کنار فداکاری زنده یاد اکبر محمدی در راه آرمانهای آزادی خواهانه ملت ایران شوق دیدار منوچر را دو چندان کرد.
تقریبا سه روز و دو شب را با منوچهر گذراندم. من سرا پا گوش بودم و او هر آنچه از خاطرات خودش می گفت بسیار شنیدنی و آموزنده بود. بسیاری از خاطرات را تعریف کرد که بنا به ملاحظات فعلی و شرایط مبارزاتی کنونی در هیچ رسانه ایی مطرح نمیکند.
جدای از کم و کیف ملاقات و هم چنین شرکت در برنامه تلویزیونی کانال یک، نکته جانبی این دیدار که عمدتا به روحیات ما ایرانیها بر میگردد و اکنون دیگر سخنی کلیشه ایی شده است همانا ارج نهادن به اسطورههای ملی پس از مرگ آنها میباشد.
تا پیش از این دیدار من تصور میکردم منوچهر با پشتیبانی ایرانیهای آزادی خواه در خارج، از یک زندگی نسبی بر خوردار هست. هنگامی که دیدم این اسطوره ملی حتا یک خودرو معمولی ندارد و در سطح شهر با اتوبوس آمد و شد میکند و مهمتر آنکه به اتفاق دو خواهرش، نسرین و سیمین ، در یک آپارتمان محقر یک خوابه به سر میبرد و با دشواری میتوانست پذیرائ یک مهمان از شهر دیگری بشود، به همه چیزمان تاسف خوردم. آیا باید منتظر میماندیم تا منوچهر هم مثل اکبر در زندان ولی فقیه جان میداد تا پس از مرگش برایش اعلامیه صادر کنیم!
هنگامیکه ریش جای ریشه را میگیرد
در پا ییز ۱۳۶۵ در حالیکه من دانشجوی سال دوم دانشکده روابط بین الملل وابسته به وزارت امور خارجه بودم، تعداد پنج نفر از دانشجویان از جمله اینجانب بر اساس کیفیت تحصیلی خصوصا نمره زبان خارجی جهت کار آموزی در اجلاس سالیانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد به نیو یورک اعزام شدند. از این جمع پنج نفره بعد ها دو نفر به مقامات عالی در رژیم ولایت فقیه رسیدند. آقای محمد رضا البرزی ( ظاهرا چون در رژیم پیشین پدرش با آقای خامنه ایی سر و سری داشته از همان اول پس از خاتمه تحصیلات با مقام مدیر کلّ امور سیاسی بینالمللی شروع به کار کرد) دو دوره به سفارت رسیدند، اولین بار سفیر حکومت اسلامی در برن (سویس) و دومین بار باز هم در سویس ولی در مقام سفیر نزد دفتر سازمان ملل متحد در ژنو. آقای البرزی قبول سفارت در کشورهای اسیایی و آمریکای لاتین را کسر شان خود میدانست. پیشنهاد سفارت در یک کشور افریقایی به نحوی توهین به او تلقی میشد. نفر دوم آقای مجید صادقی دولت آبادی است، با توجه به آخرین خبری که کسب کردم او به مقام سر کنسول حکومت اسلامی در لاهور پاکستان منصوب شده است. بر اساس شناخت شخصی که از آقای مجید صادقی دولت آبادی در نیو یورک دارم وی دعای کمیل را خیلی با سوزو گداز و صوت خوش هم میخواند.
مشاهده جو نمایندگی حکومت اسلامی در نیو یورک برای من به عنوان دانشجوی کار آموز بسیار قابل توجه بود. آقای سعید رجایی خراسانی سفیر بودند ولی کل نمایندگی از یک بدنه کارشناسی و متخصص خالی بود. جای خالی آن را آقای رجایی خراسانی با قر آن خواندن در جلسات صبحگاهی که از ساعت ۹ الی ۱۰ بر گذار میشد، پر میکرد. در کنار این امداد "غیبی" چند نفر دانشجوی مقیم نیو یورک هم به عنوان کارمند محلی در آنجا مشغول کار بودند. از جمله این دانشجویان که بعدها یکی از سر شناسترین دیپلماتهای حکومت اسلامی شد آقای محمد جواد ظریف بود. دیگر دانشجویان مانند محمد امیر خیزی و محمد زمانی به تهران باز گشتند و خیلی تلاش کردند همچون ظریف جای پای محکمی در وزارت خارجه پیدا کنند ولی ظاهراً الطاف ولایت فقیه شامل حال آنها نشد. در میان این دانشجویان مجتبی امیری تقریبا غضنفر آنها محسوب میشد.
ورود ما دانشجویان از تهران، این تصور را بوجود آورده بود که این افراد(یعنی ما) در آینده نزدیک مقامات بالای وزارت خارجه را اشغال خواهند کرد و اگر قرار هست برای خودمان نان و آبی تضمین کنیم بهتر هست دل اینها را بدست آوریم. به همین خاطر مسابقه در دعوت ما دانشجویان جهت صرف ناهار در روزهای یکشنبه بالا گرفته بود. آقای ظریف در نیو جرسی اقامت داشت و به مناسبت صرف ناهار در منزل او فرصت دیدار از نیو جرسی هم فراهم شد.
در میان این دعوتها میتوانم بگویم تنها یک دعوت بدون هیچ چشمداشتی انجام شد و آن هم دعوتی بود که کارمند دفتری نمایندگی به عمل آورد. به همین دلیل نیز او بی تکلف سفره دل را باز و این چنین پیش درامد کرد:" یک روز تعطیل میخواستم ریشم را مرتب کنم ولی تیغ از دستم در رفت و ریشم به صورتی شد که ناچار شدم صورتم را با تیغ کاملا اصلاح کنم. فردا صبح که رفتم سر کار آقای رجایی خراسانی با دیدن صورت اصلاح شده گفت همین الان میری یه عکس میگیری میاری تا به تهران ارسال کنم و بدونند که چه کارمندی از تهران به اینجا فرستادند."
رژیم اسلامی از کجا تا به کجا(به بهانه بیانیه حقوق بشری میر حسین موسوی)
در دهه ۱۳۶۰ خورشیدی کاندیداها ایی که میخواستند در نمایش انتخاباتی رژیم شرکت کنند برای جلب آرا مردم بر روی دو مورد بیشترین مانور را میدادند، نخست سابقه زندان در زمان شاه و دوم پیروی از "خط امام".نه تنها هیچکس از کوروش به عنوان بنیانگذار اولین اعیلامیه حقوق بشر یاد نمیکرد بلکه بقول خلخالی "کوروش در جوانی راه زنی پیشه کرد". امروز همان کارگزارانی که در تحکیم پایه های استبدادی این رژیم بسیار کوشیدند ناگهان به صرافت افتادند که در قرآن از کوروش بنام ذوالقرنین یاد شده است. ناگهان به صرافت افتادند که باید به "سنن ملی" احترام گذشت و نباید همچون آيت الله خزعلی از جایگزینی "عيد غدیر" بجای نوروز سخن گفت. ناگهان به صرافت افتادند که در دنیای امروز چیزی بنام حقوق شهروندی هم وجود دارد و حکومت نباید در زندگی خصوصی مردم دخالت کند. و سر انجام اینکه ناگهان به صرافت افتادند که ایران کشوری هست متشکل از اقوام گوناگون با مذاهب متفاوت.میر حسین به اعلامبه جهانی حقوق بشر استناد کرده و به کلی گوییهای عوام پسند مانند "حق حيات" و "حق امنیت" میپردازد ولی حاضر نیست به حق آزادی مذهب که در همین اعلاميه جهانی به رسمیت شناخته شده است اشاره کند. حاضر نیست به صراحت اذعان کند که در دنیای متمدن امروز نباید کسی را به" جرم" ارتداد به دیار عدم فرستاد.ایشان در بخش دیگری از بيانيه "بسیار مهم" خود از رفع گزینشهای عقیدتیسیاسی "ناروا" سخن میگوید. به زعم میر حسین، گزینشهای عقیدتیسیاسی روا که مفسرین آن گزمههای ولی فقیه هستند محل هیچ ایرادی نیست. نگاه اجمالی به بیانیه ایشان گویای دو واقعيت ملموس میباشد:۱-حکومت سرکوبگر "جمهوری اسلامی" بطورعام و کاندیداهای نمایش انتخاباتی بطور خاص بر این امرواقف بوده که مردم تا چه میزانی از این رژیم منزجر هستند و بنا بر ضرورت کشاندن مردم پای صندوقهای رای لازم است در ظاهر تا حد ممکن از آنچه ماهیت واقعي رژیم را تشکیل میدهد فاصله گرفت.۲-بین مردم و حاکمیت چنان شکاف عمیقی وجود دارد که نمیتوان آن را با چنین بيانيه هاي تبلیغاتی بی پایه و اساس پر کرد. دستگاه ولایت فقیه بخوبی آگاه هست که این فاصله عمیق تنها با زور سرنیزه پر میشود، بنا بر این پس از انجام نمایش انتخاباتی در بر همان پاشنه گذشته خواهد چرخید وموضاعاتي نظیر حقوق شهروندی، حقوق اقوام ایرانی، احترام به سنن ملی چیزی بیش از شوخی انتخاباتی نیست.
چالشهای رژیم واپسگرای "جمهوری اسلامی" با الزامات دنیای مدرن
ورود خميني گلوله اي بود که از اعماق تاريک قرون وسطا به ايران اواخر قرن بيستم پرتاب شد. اگر الزامات و ويژگيهاي سياسي،اجتماعي وفرهنگي جهان مدرن در کار نبود, بدون شک حکومت مطلوب خميني بر اساس آموزه هاي کتاب ولايت فقيه همانا خلافت اسلامي به سبک وسياق امارت اسلامي طالبان بود .
در حقيقت خميني مشتاق بود راهپيماییهاي توده مردم در پاییز و زمستان 1357
را به مثابه "بيعت" تلقي کرده وخلافت اسلامي خود را برقرار نمايد
خميني ناچار شد بين افکار و نظريات ارتجاعي خود و الزامات دنياي مدرن نظير رفراندوم،انتخابات،تشکيل پارلمان وتدوين قانون اساسي پلي بزند که حاصل آن ايجاد ساختاري کج و معوج و پر تناقض به نام "جمهري اسلامي" بود.در خصوص اينکه انتخابات در رژيم واپسگراي اسلامي آزاد نبوده و همواره به مثابه پوشش تزئيني بر ماهيت استبدادي رژيم عمل کرده، بسيار گفته و نوشته شده است. تقريبا" همه ناظران سياسي بيطرف بر انتخابات غير رقابتي و مهندسي شده در حکومت اسلامي اذعان دارند.عليرغم همه تمهيداتي که رژيم بکار گرفته است تا با برگزاري انتخابات هدايت شده نوعي مشروعيّت غير قدسي(در کنار مشروعيّت الهي که براي خود قائل هست) دست و پا کند، به دليل تضاد ماهوي رژيم اسلامي با اصل انتخابات بعنوان يکي از ساز و کارهاي دمکراسي گاه تبعاتي گريبانگير رژيم مي گردد که گوشه هایی از فساد و آشفتگي دروني نظام بر ملا مي شود
رقابت،بازنگري و نقد عملکرد دولت يا دولتهاي پيشين اساسا" يکي از ويژگيهاي روند انتخاباتي در حکومتهاي مبتني بر اصول دمکراتيک ميباشد. نامزدهاي دستچين شده رژيم در انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري به منظور جلب نظر مردم تا حد ممکن به عملکرد دولت احمدي نژاد تاختند. اين امر از يک سو نشان مي دهد که رقابت بين نامزدهاي خودي جدّي بوده و از سوي ديگر به لحاظ تضاد ماهوي يک رژيم استبدادي با اصل انتخابات آزاد ,حکومت اسلامي دچار مخمصه اي مي گردد که خامنه ای در سفر اخير خود به کردستان ناچارمي شود به نامزدهاي انتخاباتي هشدار دهد تا از سياه نمائي اوضاع کشور پرهيز کنندانتخابات به مثابه يکي از الزامات دنياي مدرن همانند بختکي هر چهار سال يکبار بر پيکر نظامی واپسگرا وعقب مانده فرود مي آيد. همانطور که خميني آرزو داشت بتواند فارغ از دغدغه هاي جهان نوين امارت اسلامي خود را بنا کند،جانشينان او نيز آرزو ميکنند که مي توانستند الزامات دنياي امروز را ناديده گرفته وبدون نگراني از اينکه هر چهار سال يکبار احتمال" خوابشان کمي آشفته شود با آسودگي خيال به حکومت مستدام خود ادامه دهند. چنين آرزوئي مي توانست محقق شود چنانچه رژيم اسلامي دست کم يک سده زودتر به دنيا مي آمد
اشتراک در:
پستها (Atom)